دست نوشته هایی از یک دختر ته تقاری

این وبلاگ برای این ساخته شده که مشکلات و زندگی یک دختر ته تقاری رو بگه ، تا همه فکر نکنن که همیشه اوضاع ته تقاریا خوبه !!!

دست نوشته هایی از یک دختر ته تقاری

این وبلاگ برای این ساخته شده که مشکلات و زندگی یک دختر ته تقاری رو بگه ، تا همه فکر نکنن که همیشه اوضاع ته تقاریا خوبه !!!

تنها جای خصوصی که وجود داره تو ذهنته

حالم گرفته 

کنترل پروژه و بازار کار

یه لینک مفید پیدا کردم برای کسایی که می خوان تو زمینه ی کنترل پروژه کار کنن ، دیدم می تونه به خیلی ها کمک کنه مثل خودم ، برای همین اینجا می ذارمش :  

چطوری برنامه ریزی و کنترل پروژه رو یاد بگیرم و وارد بازار کارش بشم؟ 

 

منم پس پروسه ی رزومه فرستادن رو یکم عقب می اندازم تا اکسل یکم یاد بگیرم، چون تقریبا هیچی بلد نیستم ازش 

 

اگه کسی هم لینکی برای آموزش اکسل میشناسه تو قسمت کامنت ها بگه لطفا ، تا اونم بگذارم 

 

پس فعلا من رفتم که خودم رو یکم مجهز کنم

تغییر بزرررررررررررررررررررررگ

از فردا شروع می کنم به فرستادن رزومه.  

خدا کنه با یه شرایط خوب کار برام پیدا شه 

 خودم که خیلی امید دارم. دو هفته به خودم وقت دادم. برای یه تغییر بزرگ

 یعنی باید بعد از دو هفته چیزی برای گفتن به خودم داشته باشم.

شما هم همش ازم بپرسین چی شد که من یه موقع تنبلی نکنم و دنبال کار و بگیرم. 

یعنی میشه کار خوب پیدا کنم و اینجوری بشم؟؟  تا دنیا برای منم شاد شه.   

البته میدونم سر کار هم مشکلای خودش رو داره 

اول که کسایی که اونجان فکر میکنن حق آب و گل دارن و خودشونو برات می گیرن 

دوم : بعضی ها که مثلا پیرترن و سنی ازشون رفته شروع میکنن به مسخره کردنت ، مثلا میگن : شما یعنی فلان چیزو نمیدونین؟؟؟؟!! همچینم با آب و تاب ، و با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت می گن که انگار حالا چیو بلد نیستی و خلاصه شروع میکنن که پس شما چی بلدین؟ فلان چیزو که دیگه بلدین؟؟ یا اونم نه؟؟ و اینجاست که قیافه ی آدم اینجوری میشه  و دوست داره یه مشت بزنه زیر چونه ی طرف

ای بابا اگه ادامه بدم می ترسم منصرف شم از کار پیدا کردن 

اما نه ، این سختی ها همیشه و همه جا هست ولی باید اولش رو تحمل کرد تا بعد کم کم جا بیفتی

 

اینم یکی از مصائب ته تقاری بودنه دیگه 

راستی نظر یادتون نره

(هدف - انگیزه - کار - تلاش) رو من هیچوقت نداشتم

نمی دونم چرا من اصلا انرژی برای کار ندارم. 

روزهای من خلاصه شده در تماشا کردن تلویزیون یا کامپیوتر 

نمی دونم باید چی کار کنم که از این حالت تنبلی بیرون بیام 

نمی دونم چرا نمی تونم یا نمی خوام به هدف برسم 

اصلا فککر می کنم من هیچ هدفی تو زندگی ندارم وگرنه برای رسیدن بهش تلاش می کردم!!! 

منم مثل همه ی آدم ها پیشرفت رو دوست دارم و می خوام ولی نمی دونم  چرا اصلا هیچ کاری برای رسیدن بهش نمی کنم؟؟؟ 

 

همیشه همین جوری بودم : مثلا منم مثل همه ی کنکوری ها وقتی کنکور داشتم دوست داشتم دانشگاه خوب و رشته ی خوب قبول شم. اینو می خواستم ولی پس چرا هیچ کاری براش نمی کردم؟؟؟   نتیجه شم این شد که شانسکی دانشگاه آزاد قبول شدم. (البته بازم جالبه برام که با اینکه کار خاصی نمی کنم برای رسیدن به هدفی که درنظر می گیرم ولی همیشه یه جوری بازم موفق می شم. ولی نه موفقیت خوب. یه چیز پیش پا افتاده که با هدفی که من می خواستم ۱۰۰۰ کیلومتر فاصله داره!!) 

 

الانم دوست دارم برای فوق بخونم ولی اصلا درس نمی خونم. اگرم بخونم یکی دو روزه و بعد ولش می کنم 

 

یکی به من می تونه بگه  چرا ؟؟؟ 

 چرا من همیشه این جوری بودم و انگیزه ای برای کار و تلاش ندارم؟؟ 

 

یعنی یکی نیس که با من هم درد باشه؟؟؟؟